گفتگو با استاد پیشکسوت گروه مغز و اعصاب و رئیس اسبق دانشگاه علوم پزشکی مشهد
- بازدید: 691
دکتر محمد مهدی اعتمادی، متولد 1312 در شهر بیرجند، استاد پیشکسوت گروه مغز و اعصاب و رئیس اسبق دانشگاه علوم پزشکی مشهد یکی از سال دارترین و مجّرب ترین اساتید این دانشگاه است که سال های زیادی از عمر گرانبار خود را در کسوت استادی به امر آموزش دانشجویان و همچنین طبابت در مناطق مختلف خراسان و از جمله منطقه محروم زهان در جنوبی ترین نقطه خراسان جنوبی گذرانده و این روزها در حالی دوران بازنشستگی را پشت سر می گذارد که هنوز شوق تعلیم به دانشجویان و خدمت رسانی به بیماران را در سر دارد و یکی از بزرگترین دلخوشی هایش، دیدن شاگردانی است که به لطف دانشِ آموخته از استاد بزرگ علوم اعصاب، امروز در کسوت استادی بر امر تعلیم دانشجویان و درمان بیماران شان اهتمام دارند.
دکتر اعتمادی که در همان سال های نخست زندگی، از وجود حمایتگر پدر محروم شده و در تمام سالهای کودکی و نوجوانی شاهد زحمات بی وقفهی مادر برای به سامان رساندن فرزندان است، پس از رسیدن به سن جوانی و دوران دانشجویی، تصمیم می گیرد همزمان با تحصیل فعالیت شغلی هم، به جهت تامین هزینه های تحصیل و کاستن بار سنگین زندگی از شانه های مردانهی مادر داشته باشد. در ادامه، داستان پرفراز و فرود زندگی این استاد پیشکسوت را در گفتگو با وبدا می خوانید: " دوران تحصیل من با آموزش های مکتبی قرآن کریم آغاز شد و اندک زمانی بعد تحصیلات ابتدایی را در یکی از مدارس شهر بیرجند آغاز کردم، دوران متوسطه نیز تا سال پنجم در بیرجند سپری شد و سپس برای گذراندن سال ششم به دبیرستان فردوسی مشهد آمدم. در همان دبیرستان با استاد بزرگواری به نام محمد بازرگانی که معلم ادبیات من بودند و در انتخاب مسیرهای زندگی من نقش موثری داشتند، آشنا شدم و تا زمانی که به رحمت خدا رفتند، با ایشان در ارتباط بودم.
استاد بازرگانی در واقع برای من حکم استاد، پدر، راهنما و مشاور را داشت و با توجه به حضور ایشان در جلسات سخنرانی های مذهبی و علمی؛ به ویژه جلسات سخنرانی دکتر محمدتقی شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی، من نیز همراه با این استاد بزرگوار در جلسات فوق شرکت می کردم و از این زمان به بعد هر ترقی و پیشرفتی که در کار من حاصل شد، مرهون استاد بازرگانی بودم.
با اتمام تحصیلات دبیرستان، به پیشنهاد استاد بازرگانی و با توجه به آشنایی من به زبان فرانسه، تصمیم گرفتم در کنکور دانشکده ادبیات زبان فرانسه شرکت کنم و پس از پذیرش در کنکور دانشکده ادبیات، مشغول به تحصیل در رشته زبان فرانسه شدم، هنوز یکسال از تحصیل من در دانشکده نگذشته بود که با راهنمایی استاد بازرگانی تغییر رشته دادم و در کنکور پزشکی، دانشکده مشهد پذیرفته شدم. در آن زمان کنکور به صورت غیرمتمرکز بود و در هر دانشکده بصورت جداگانه برگزار می شد. من در این مرحله از کنکور پزشکی هم پذیرفته شدم و با توجه به اینکه به زبان فرانسه هم مسلط بودم، تصمیم گرفتم که برای دوره تخصص در رشته علوم اعصاب به فرانسه بروم. در آن زمان فرانسه یکی از مراکز بزرگ مغز و اعصاب در دنیا بود و بر همین اساس برای گرفتن تخصص در رشته نورولوژی راهی این کشور شدم و در یکی از دانشگاههای پاریس به مدت ۶ سال تحصیل کردم. در سال 1356 به کشور عزیزمان برگشتم و در مردادماه همان سال به عنوان استادیار در گروه مغز و اعصاب دانشگاه مشهد مشغول به کار شدم؛ خاطرنشان میکنم که آن زمان هنوز اسم دانشگاه فردوسی یا علوم پزشکی مشهد نبود.
این استاد پیشکسوت در ادامه از مسئولیت های خود در بخش های مختلف دانشگاه علوم پزشکی مشهد می گوید: " من به مدت چند سال سرپرستی دورههای تخصصی و تکمیلی دانشگاه را بر عهده داشتم و پس از پیروزی انقلاب و باز شدن دانشگاهها بعد از انقلاب فرهنگی، از سوی شورای انقلاب به سرپرستی دانشگاه مشهد منصوب شدم، این سمت تا حدود دو سال ادامه داشت تا اینکه نهادهای گوناگون در کشور مستقر شد و من به عنوان رئیس دانشگاه مشهد به مدت ۶ سال منصوب شدم ( آن زمان رشتههای پزشکی و غیر پزشکی همه با هم یکجا و در یک دانشگاه بود). پس از آن به دلیل علاقه وافری که به آموزش داشتم و مخصوصاً رشته تخصصی خودم که اعصاب بود به گروه برگشتم و این حضور تداوم پیدا کرد. علاقه من به رشته ام و آموزش به حدی بود که حتی اوقات استراحتم و ایام تعطیل را هم با گروه مغز و اعصاب و بودن در بیمارستان قائم (عج) و آموزش دانشجویان و رزیدنتها اختصاص میدادم، این مسئله ادامه داشت تا اینکه به مدت دو دهه در سال 74 یا 75 مدیریت گروه مغز و اعصاب را عهدهدار شدم. ذکر این نکته هم لازم است که من از ابتدای بازگشتم از فرانسه، عضو گروه های آموزشی تخصصی و فوق تخصصی بودم که اعزام میشدند از سوی گروه دانشگاه، به تهران و پس از پیروزی انقلاب و تشکیلات دانشگاه که مرتب و منظم شد و هیئت ممیز تشکیل شد، عضو هیئت ممیزه بودم و این موضوع تا دو یا سه سال پس از بازنشستگی ادامه داشت.
این را هم باید ذکر کنم که پس از تحصیل پزشکی، داوطلبانه به نظام رفتم و در رشته رسته سپاه بهداشت به مدت ۲ سال در اسفراین مشغول به کار شدم و علیرغم اشتیاق فراوانی که برای تحصیل داشتم؛ به دلایلی حدود ۵ سال به دور افتادهترین نقطه خراسان جنوبی که منطقه زهان است و آن زمان قائم نامیده میشد رفتم و در یک درمانگاه به عنوان پزشک عمومی فعالیتکردم، به خاطر دارم که در دوران کارم در شهرستان زهان، زمانیکه که با موتور برای سرکشی به یک روستا میرفتیم ( چون روستا جاده ماشین رو نداشت) از روی آن پرت شدم، در جاده سنگلاخ و استخوان دست من شکست و تا مدتها دست من در گچ بود. در همان زمان زلزله طبس رخ داد و اعلام کردند که شما باید بروید برای کمک به زلزله زدگان و من با دست شکسته رفتم، ولی الحمدالله اینها گذشت و من برگشتم به مشهد و عمل جراحی که روی دستم صورت گرفت و .... در دوران مدیریتم در دانشگاه فردوسی هم حادثهای برای من پیش آمد که واقعاً معجزه آسا و فقط با دعای مادرم و عنایت حضرت رضا (علیه السلام) نجات پیدا کردم، اینها هر کدام برای من امتحان و ابتلا بود و الحمدالله تا حدود زیادی به لطف خدا سربلند بیرون آمدم.
پس از بازگشتم از فرانسه نامهای به دستم رسید مبنی بر اینکه شما باید تمام هزینههایی که در مدت ۶ سال بابت بورس تحصیلی استفاده کردهاید را برگردانید؛ چون کشور اکنون نیاز دارد تا افرادی مثل شما را برای تحصیل به خارج از کشور بفرستد و من این موضوع را با کمال میل پذیرفتم و تا ریال آخر آن را پرداخت کردم. حتی در طول مدت ۳۶ تا ۴۰ سال خدمتی که در بیمارستان قائم داشتم، هیچگاه حق التدریس یا آنکال بودن دریافت نکردم و حتی روزهای جمعه و تعطیل با کمال میل و بدون اینکه در برنامه باشد و من را فراخوان کنند، خودم میرفتم برای اینکه آموزش را دوست داشتم و آسیستانها و دانشجویان هم وقتی این تمایل من را میدیدند تشویق میشدند که روزهای تعطیل بیایند و دور من جمع میشدند و به بیماران خدمت میکردیم. این مسئله را از این جهت میگویم که بماند در خاطرهها و برای آیندگان چون نکته بسیار مهمی است؛ اینکه کسانی هستند که علی رغم همه نیازی که دارند ( البته نیاز همه ما به خداوند است؛ الله الغنی و انتم الفقراء) باز هم بی چشمداشت به خلق خدمت میکنند. در سال ۱۳۴۱ هم چندین بار از دفتر بنیاد نخبگان با من تماس گرفتند و درخواست مصاحبه داشتند اما من اعلام کردم که به هیچ عنوان شرایط نخبگی ندارم و هر کاری انجام دادم از روی اشتیاق بوده است، نخبه کسانی هستند که در شرایط تحریم و با تورم شدید و شرایط سختی که وجود دارد، اجازه نمی دهند کارهای کشور بر زمین بماند در همین دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سه تن از اساتید را میشناسم که با شرایطی سخت برای تحصیل به اروپا و امریکا رفتند و بعد از تحصیل برگشتند و اکنون با همه کمبودها و محدودیت ها در حال کار و تلا ش هستند به نظر من این ها نخبه هستند و ما باید امکانات و ظرفیتهایی را که نیاز دارند در اختیارشان قرار دهیم تا تشویق به کار آموزش و پژوهش شوند. من شاهدم که این سه استاد با چه زحمتی، با همان حقوق استادیاری و دانشیاری در حال خدمت هستند و انتظار هیچگونه خدمت و پاداشی ندارند؛ جز اینکه امکانات و وسایل را در اختیار داشته باشند. متاسفانه همه ما اکنون شاهد مهاجرت اعضای هیئت علمی و آسیستانها و دانشجویان به خارج از کشور هستیم، این مصیبتی است برای کشوری که نیرو را تربیت کرده، برای آن هزینه کرده و پس از کسب تجربه و علم اکنون در خدمت سایر کشورها مشغول به فعالیت هستند. من در جلسه با ریاست وقت دانشگاه اعلام کردم که رسالت ما این است که بتوانیم اینها را نگه داریم؛ کاری کنیم که دلسرد نشوند چون آن طرف آمادگی فراوانی برای جذب اینها دارند".
وی با اشاره به شرایط فعلی دانشگاه های کشور و مقایسه آن با سال های گذشته اظهار می کند :" شرایط کنونی کشور و دانشگاهها قابل مقایسه با گذشته نیست و انصافاً افرادی که اکنون مدیریت دارند و در آن زمان دانشجو بودند می توانند فضاوت کنند که چه مشکلاتی بر کشور گذشت و ما تا چه حد مقاومت کردیم.
دکتر اعتمادی در خصوص اهمیت اخلاق حرفهای در پزشکی هم نکته شنیدنی دارد: " اخلاق حرفه ای در رشته پزشکی بسیار مهم است و خوشبختانه ما در دانشگاه افراد زیادی را داریم که به این خلق آراسته اند و پایبند. کسانی که بدون هیچ گونه انتظار و توقعی کار کردند و می کنند و خوشبختانه نمونههای آن کم نیستند و این باعث امیدواری و خرسندی ماست.
این استاد پیشکسوت که به دلیل مشغله های انبوه کاری و خانوادگی سال ها ازدواج را به تاخیر انداخته و اکنون تنها یک فرزند دارد، در رابطه با اهمیت ازدواج بهنگام نیز توصیه ای برای جوانان دارد: " من در کودکی پدرم را از دست دادم و همه چیز من مادرم بود و دوست داشتم که تا حد ممکن به او و خانواده ام خدمت کنم، به همین دلیل ازدواج را به تاخیر انداختم اما الان فکر میکنم اشتباه کردم و سن ازدواج همان سنی است که اسلام میگوید. مملکت ما هم اکنون میرود به سمت کهنسالی و پیری جمعیت و این زنگ خطری است که جوانان ما باید برای آن چاره اندیشی کنند و به فرزندآوری و افزایش جمعیت بیندیشند.