گفتگو با استاد دانشگاه علوم پزشکی مشهد؛امنیت سلامت مردم، در دست توانمند پزشکان است
- بازدید: 418
دکتر عبدالله بهرامی، متولد ۱۳۲۷ در شهرستان بهشهر ) استان مازندران )، استاد پیشکسوت و رئیس اسبق دانشگاه علوم پزشکی مشهد در سه دوره متناوب، از جمله چهره های پرتلاش و خدمتگذار در حوزهی آموزش، بهداشت و درمان کشور است که طی سالهای پس از انقلاب، با پذیرش مسئولیت های مختلف در سطوح وزارتخانه ای و دانشگاهی، نقش اثرگذاری را در تامین و تقویت سلامت کشور ایفا نموده است. فعالیت در پُست معاونت وزارت بهداشت و درمان کشور، ریاست سازمان یونسکو در ایران، ریاست دانشگاه علوم پزشکی مشهد در سه دورهی متناوب و ریاست بیمارستان امام رضا(ع)، بخشی از مسئولیت های دکتر بهرامی در حوزه بهداشت و درمان کشور است که دستاوردهای آن در طول چند دهه خدمت و در کنار طبابت تمام وقت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد، برای همیشه در حافظه تاریخ پزشکی ایران ثبت و به یادگار خواهد ماند.
این استاد پیشکسوت که چند سالی است به جمع بازنشستگان دانشگاه علوم پزشکی مشهد پیوسته، همچنان اما با دغدغه و همتی ستودنی، در مسیر کمک به بیماران نیازمند گام بر می دارد و یکی از ارزشمندترین اقدامات وی که در همین راستا و با همراهی جمعی از خیرین حوزه سلامت صورت گرفته، راه اندازی مرکز خیریه " میزبانان خورشید " در بیمارستان امام رضا(ع) است؛ مرکزی که ملجأ و امید بسیاری از بیماران نیازمند است و آنان را در تامین هزینه های کم یا زیاد درمان، یاری می کند.
شرح گفتگوی وبدا با این استاد، طبیب و چهره ماندگار دانشگاه علوم پزشکی مشهد را در ادامه می خوانید: " من دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در شهرهای بهشهر، کاشان، نطنز، قم و مشهد گذراندم و دورهی دبیرستان را هم حدود یکماه بود که در مدرسه علوی مشهد آغاز کرده بودم که پدرم به تربت حیدریه منتقل و تحصیلات من هم در آن شهر ادامه یافت تا اخذ مدرک دیپلم. در سال 1346در رشته پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته شدم و در سال 1353 دوره پزشکی عمومی را تمام کردم، در همان زمان هم ازدواج کردم که حاصل این ازدواج ۴ فرزند ( دو دختر و دو پسر) بود.
در سال 1355 دورهی سربازی را در بیمارستان لشکر به اتمام رساندم و در ادامه چون به رشته داخلی علاقمند بودم در آزمون تخصصی آن پذیرفته شدم. در سال 1357 که انقلاب شد ، من در حال تحصیل بودم تا سال 1359 که دوره تخصص را به پایان رساندم. ( در آن زمان هر چند که رتبه علمی مطرح نبود اما دکتر اعتماد رضایی به من اعلام کردند که شما یا رتبه اول و یا دوم آزمون کتبی را کسب کرده اید). این نکته را هم عرض کنم که دوران سربازی را در بخش های چشم و گوش، حلق و بینی خدمت کردم و بر همین اساس همکاران به من پیشنهاد دادند که رشته چشم یا گوش و حلق و بینی را ادامه بدهم اما من علاقه ام در جای دیگری بود. در بحث جراحی هم فوق العاده توانمند بودم. در نهایت به رشته داخلی وارد شدم و در رشته داخلی هم بیشتر در بحث کلیه فعال بودم؛ بیماران دیالیزی را میدیدم و همینطور بیماران پیوند کلیه را. با توجه به اینکه این بیماران تا آخر عمر با پزشک و پرستار خود در ارتباط هستند معمولاً بین آنها و پزشک یک علقه و ارتباط عاطفی هم برقرار میشود و من هنوز این ارتباط را با بیمارانم دارم.
پس از اتمام دوره تخصص، چون ما را به دانشگاه راه نمیدادند، تصمیم گرفتم با یک درمانگاه در منطقه طلاب قرارداد ببندم و در آنجا مطب بزنم. همزمان با این کار، به بخشهای بیمارستانهای دانشگاه هم سر می زدم و رایگان در آنجا کار میکردم، تا اینکه در سال 1360 استخدام دانشگاه شدم و همان سال به عضویت شورای مدیریت جهاد دانشگاهی هم در آمدم. ( در آن زمان دکتر اعتمادی رئیس دانشگاه بودند و دکتر فرید حسینی و دکتر نوروز بیگی هم در آن شورا عضویت داشتند).
در سال 1360 به عنوان رئیس آزمایشگاه جهاد دانشگاهی انتخاب شدم و اواخر همان سال ریاست کتابخانه دانشکده پزشکی را هم عهده دار شدم و یکسال بعد؛ یعنی در سال 1361 به عنوان مشاور وزیر فرهنگ و آموزش عالی منصوب شدم که این انتصاب تا اواخر سال ۶۲ ادامه داشت. در ادامه مسئولیت راهاندازی دانشکده پزشکی به بنده واگذار شد؛ چون تنها پزشک آنجا من بودم و بعد از آن آقای دکتر فرهادی تشریف آوردند. راه اندازی دانشگاه های علوم پزشکی یزد، زاهدان، بیرجند، ساری، بابل، همدان، کرمانشاه، ارومیه، فسا، جهرم، بندرعباس و بوشهر هم بر عهده من گذاشته شد.
در طول سال 1361 در تهران عضو گروه پزشکی شورای عالی انقلاب فرهنگی بودم و همچنین مسئول گزینش دستیاران در گروه پزشکی و بعد از آن هم رئیس سازمان یونسکو در ایران شدم. همچنین در سال 1362 به ریاست بیمارستان امام رضا(ع) منصوب شدم و در سال 1364 که آقای دکتر فرهادی وزیر فرهنگ و آموزش عالی شدند، از من دعوت کردند که به عنوان معاون پزشکی در تهران مشغول به کار بشوم. در سال 1365 که وزارت بهداشت و درمان تشکیل شد، آقای دکتر مرندی از من خواستند که سمت معاون آموزشی و پژوهشی را عهده دار شوم که من نپذیرفتم و گفتم اجازه بدهید بروم به مشهد چون خانواده خودم و همسرم در آنجا هستند. ایشان ریاست دانشگاه علوم پزشکی مشهد را پیشنهاد کردند که من پذیرفتم و شدم مدیرعامل سازمان منطقه بهداشت و درمان خراسان بزرگ و بعد هم سرپرست و رئیس دانشگاه علوم پزشکی مشهد در سال 1369.
حوالی سالهای ۷۸ یا ۷۹ بود که وزارت بهداشت و درمان، ادغام دانشگاه علوم پزشکی و بهداری را اعلام کرد و عنوان دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی و درمانی استان خراسان را گرفت، اما من هیچ وقت عنوان خدمات بهداشتی و درمانی را نمیآوردم چون عملاً خدماتی در دانشگاه نداشتیم. ( در آن زمان چون کار طراحی و خطاطی هم انجام میدادم برای اولین بار آرم دانشگاه علوم پزشکی مشهد را طراحی کردم). مسئولیت من به عنوان ریاست دانشگاه علوم پزشکی مشهد تا سال 1369 ادامه داشت و در این 4 سال که رئیس دانشگاه بودم، کارهای زیادی انجام دادیم. در واقع من اولین رئیس دانشگاه علوم پزشکی مشهد بودم و قبل از بنده مرحوم آقای دکتر الهی سرپرست بودند که مدت کوتاهی این موضوع طول کشید، بعد دکتر هاشمیان موقتاً سرپرست شدند و در ادامه ابلاغ ریاست من زده شد و مجموعاً سه دوره و ۱۴ سال رئیس دانشگاه بودم.
دکتر بهرامی در خصوص وضعیت بهداشت و درمان شهر مشهد در نخستین دوره ریاست خود در دانشگاه علوم پزشکی مشهد اینچنین روایت می کند: " در زمان ریاست دورهی اول، وضعیت بهداشت مردم بسیار بد بود. بخاطر دارم که آقای دکتر ملک افسری تشریف آورده بودند مشهد و قبل از بنده، رفته بودند بازدید از روستاها انجام دهند، پرسیده بودند که مرگ و میر بچهها بچههای زیر ۵ سال چقدر است؟ عنوان شده بود که 120 کودک از هر 1000 کودک مرگ و میر دارند، ایشان از نیمه راه برگشتند و گفتند من برای بازدید نمیآیم. چرا باید از هر 1000بچه 120 نفر آنها فوت کنند.
در آن زمان ( دوره اول ریاست دانشگاه ) ما مسئولیت خیلی از کارها را بر عهده داشتیم، باید در روستاها چاه آب میزدیم، فاضلاب شان را بهداشتی دفن میکردیم و از تمام این افراد پرونده داشتیم تا باخبر باشیم که چند نفر در یک خانواده زندگی میکنند، سطح تحصیلاتشان چیست، چند دام دارند، چند بچه دارند، مادر آیا باردار است یا نه؟ در صورت بارداری بچه چندم است؟ واکسن فرزندان را زدهاند یا نه؛ کاری که بهورزها در مراکز بهداشت انجام میدادند و اصطلاحا دکترک روستای ۱۰۰۰ نفره خود بودند. همچنین نحوه تغذیه بچهها را کنترل می کردیم، چون خیلی از بچهها که دچار اسهال میشدند مادران به آنها شیر نمیدادند و ما به آنها این آگاهی را می دادیم که کودک حتماً باید شیر مادر را بگیرد، بعد هم پودر ors آمد و با این دارو بچهها درمان شدند.
درآن زمان بیماریهای کزاز، دیفتری، سیاه سرفه، سرخچه، سرخک و خیلی از بیماریهای دیگر بچهها را میکشت و در چنین شرایطی ما پوشش واکسیناسیون را با جدیت آغاز کردیم. خداوند خیر کثیر بدهد به آقایان دکتر ملک افضلی و دکتر مرندی که تا انتها، پای این کار بودند و توانستند این رقم را برسانند به ۱۸ در ۱۰۰۰ که یک استاندارد جهانی است.
موضوع دیگر مرگ و میر مادران بود، چون خیلی از آنها سر زایمان از دنیا میرفتند، شهرستانها هم پزشک متخصص زنان خیلی کم داشتند و ایام عید که پزشکان میرفتند به مرخصی، رحم های پاره بود که مادران را میکشت و از شهرستانها زنان را میآوردند به بیمارستان حضرت زینب (س) (بیمارستان سینا کنونی ). در آنجا هم پزشکان همگی آقا بودند و در مشهد تنها دو متخصص پزشک خانم داشتیم. این عزیزان تلاش زیادی میکردند و انصافاً تنها پزشکانی که هیچ وقت استراحت ندارند، متخصصین زنان هستند. چون برای بیماری که قرار است آپاندیس عمل شود مثلا میگویند یک کیسه یخ روی آن بگذارید و نگهش دارید، اما در مورد زائو که نمیتوانستند این کار را بکنند و پزشک باید خودش را به بالین بیمار میرساند. خوشبختانه این پوششها تا سال ۶۹ که من از حوزه ریاست کنار رفتم به یک سطح استانداردی رسیده بود.
دکتر بهرامی در خصوص افزایش دانشجویان پزشکی در سال های دهه 60 و چالش های آن نیز اظهار می کند: " زمانی که بنده معاون وزیر علوم بودم، ۲۴۰۰ نفر دانشجوی پزشکی در کل کشور میگرفتیم و سهم مشهد حدود ۱۸۰ تا ۲۰۰ نفر دانشجو پزشکی بود. بعد از تشکیل وزارت بهداشت و درمان در مهر 1364 اعلام شد که باید تعداد پذیرش دانشجویان پزشکی افزایش یابد . ما با توجه به اینکه فضا و استاد برای این کار نداشتیم مخالفت کردیم، ضمن اینکه وزارت بهداشت هم تازه تشکیل شده بود و به نوعی مدیریت کردن خود این وزارتخانه هم باید انجام می شد.
در آن زمان دانشگاههای علوم پزشکی منحصر به ۹ دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران، مشهد، شیراز، تبریز، اصفهان، اهواز، کرمان بود و در ادامه دانشکدههای دیگر کم کم راه اندازی شد، در همان زمان بود که به یکباره اعلام شد تعداد جذب دانشجویان باید از 200 نفر به 500 نفر افزایش یابد، من قبول نکردم چون فضا و امکانات و استاد مورد نیاز را نداشیتم، همچنین در سال 68 اعلام شد که باید استریت دانشجو گرفته بشود، از دیپلم به تخصص بیهوشی. این بار هم من نپذیرفتم و میدانستم پس از مدتی این دانشجویان پشیمان میشوند، چون آن زمان رشته بیهوشی رشته قوی نبود. در همان سال ها همایشی را با عنوان " همایش بیهوشی و احیا " در کشور راه اندازی کردم که بعد کشوری شد و دانشجویان بیهوشی کم کم اقبال کردند به سمت آیسییو و احیاء تا رشته بیهوشی شکل پیدا کرد.
رشته ICU را هم اولین بار ما در مشهد برنامهاش را نوشتیم و به تهران ارسال کردیم که ICU هم به تصویب رسید. چون قبلاً ICU فقط مربوط به جراحی قلب و مغز بود و ICU داخلی نداشتیم. همچنین خانم دکتر پنجوانی که ظاهرا مرحوم شدهاند، از تانزانیا آمدند و در بیمارستان قائم (عج) ICU نوزادان را راه اندازی کردند.
آن زمان پزشکان عمومی تا سربازی نمی رفتند، نمیتوانستند تخصص بگیرند و چنانچه تخصص هم میگرفتند باید پیش از استخدام به حوزه نظام وظیفه میرفتند.
در سال 1364 یک ماده قانونی را با کمک دیگر همکاران به مجلس بردیم، که موضوع آن نحوه تامین اعضای هیئت علمی بود. پیشنهاد ما این بود که ۳۰ درصد از پزشکان عمومی و ۳۰ درصد از متخصصین میتوانند هیئت علمی بشوند، از آن سال این قضیه راه افتاد تا رسید به یک درصد و در واقع دانشگاهها با این قانون جان گرفتند و توانستند به سمتی بروند که بسیاری از رشتههای تخصصی و فوق تخصصی در اکثریت دانشگاههای مادر تیپ ۱ و تیپ ۲ راه اندازی شود.
برخی کارها هم برای اولین بار در مشهد انجام شد؛ مثلاً در رشته فیزیک پزشکی، فوق لیسانس و دکترا نداشتیم و اولین بار در مشهد راه اندازی شد، همینطور رشته بینایی سنجی و تغذیه. تا سال ۱۳۶۵که من رییس دانشگاه شدم ما عمل جراحی قلب نداشتیم، استاد دکتر رفیعی و دکتر مترجم روی سگها جراحی ها را انجام می دادند ولی موفق نبود. من دکتر بلوریان و دکتر میرزایی را به خارج از کشور فرستادم ( به سوئیس و انگلستان ) دو سال بعد که برگشتند چون خودم در وزارتخانه بودم و با هلال احمر هم همکاری داشتیم سریعاً تمام وسایل مورد نیاز را آماده کردیم.”
دکتر بهرامی در خصوص نقش و فعالیت های خود در بازسازی و تاسیس بیمارستان های مختلف در مشهد نیز اینچنین می گوید: " ما به کمک خیرین، چندین بیمارستان ساختیم. در سال ۱۳۶۵ که من رئیس دانشگاه شدم آقای علیزاده نامی نزد من آمدند و گفتند ما درمانگاهی در خیابان ۱۷ شهریور ساختهایم به نام درمانگاه سرور و سالی یک بار در ۱۶ آذر که تولد مادر ما است در آنجا جشن میگیریم. شما که رئیس بهداری هستید آیا حاضرید تشریف بیاورید و در آنجا سخنرانی کنید؟ من پذیرفتم و سال بعد هم این قضیه تکرار شد. پس از آن این خانواده آمدند به دفتر بهداری و گفتند خانه ما نزدیک بیمارستان دکتر شیخ بوده و شما اجازه بدهید که ما این بیمارستان را بکوبیم و یک بیمارستان نو تاسیس کنیم. من استقبال کردم و در سال 1368 بیمارستان کلنگ خورد و تا سال1375 ساخت آن طول کشید. در بنای جدید بیمارستان چهار اتاق عمل، یک آی سی یو ۳۴ تخته و ۱۰۰ تخت مریض تعبیه شد. در آن زمان پزشکان کودکان راضی نبودند که بیایند به این بیمارستان و دکتر خوارزمی که رحمت خدا بر ایشان، اطمینان دادند که این کار را خواهند کرد.
در مورد بیمارستان خاتم الانبیاء (ص) هم به دلیل اینکه منزل ما نزدیک این بیمارستان بود، من هر زمان از نزدیکی آن گذر می کردم با خود فکر میکردم که چرا این بیمارستان چنین وضعیتی دارد و تکمیل نمی شود؟ با پیگیریهایی که داشتیم مشخص شد که این بیمارستان برای تخصص زنان و زایمان ساخته شده و گروهی که آن را ساختهاند، گروه خیرین خاتم الانبیا(ص) بودهاند و بعد از اختلافاتی که به وجود آمده این بیمارستان به بهداری هدیه شده است. درخواست کردم که مسئول آن را به نام آقای هاتفی ببینم و به ایشان گفتم که چرا این بیمارستان را تکمیل نکردهاید؟ ایشان گفتند که بیمارستان متعلق به شما است و در صورتی کار تکمیل آن را انجام میدهیم که سند بیمارستان را به ما برگردانید. من این شرط را پذیرفتم و بیمارستان را برای تکمیل به آنها سپردم. بعد از آنکه بیمارستان تکمیل شد، ابتدا قرار بود که مرکز درمانی گوش و حلق و بینی باشد، طی ارتباطی هم که با آقای دکتر مختاری داشتم اعلام آمادگی کردند اما آنقدر نیامدند که ما پشیمان شدیم و رفتیم سراغ دکتر درخشان و دکتر ابریشمی و از آنها خواستم که به بیمارستان خاتم الانبیا(ص) نقل مکان کنند.
در آن زمان آقای هاتفی خواستند قراردادی را بنویسیم که طبق آن ۲۵ درصد تختهای بیمارستان در اختیار آنها باشد. من این درخواست را پذیرفتم اما در عین حال چرایی آن را هم پرسیدم، ایشان گفتند برای درمان بیماران بی بضاعت می خواهیم. من گفتم که ما در اینجا مددکار داریم و این کار را انجام میدهیم ولی جناب هاتفی باز هم پافشاری کردند و من هم پذیرفتم. یک سال بعد ایشان آمد و گفت شما خیلی بهتر از ما کار میکنید و من میخواهم که آن 25 درصد را هم به دانشگاه بسپارم. اما من پیشنهاد کردم که این ظرفیت در جای خود محفوظ باشد و هنوز هم هست. بیمارستان خاتم الانبیاء در سالهای بعد توسط جناب هاتفی و همکارانشان توسعه یافت؛ به طوری که اتاقهای عمل آن از ۷ اتاق به ۱۸ اتاق افزایش یافت و روزانه بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ مراجعه کننده داشت که بر همین اساس ما تعدادی تخت را از بیمارستان امام رضا(ع) و بیمارستان قائم (عج) به این بیمارستان منتقل کردیم.
بیمارستان بعدی بیمارستان ام البنین (س) بود که آن را آیت الله شیرازی ساختند و از ما درخواست کردند که بیمارستان را در اختیار بگیریم. در آن زمان ما بیمارستان حضرت زینب (سلام الله علیه) را که قرار بود به آی وی اف تبدیل کنیم، تعطیل کردیم و تعدادی از همکاران پزشک زنان را انتخاب و فرستادیم به بیمارستان ام البنین (ص) و هنوز هم این بیمارستان فعال هست؛ بیمارستان ۱۰۰ تختخوابی که نزدیک به راه آهن است و نماینده آقای شیرازی در آنجا هستند، تخفیفها را هم آنها میدهند و حتی نیاز مالی بیماران هم برطرف می کنند.
اما در مورد بیمارستان ابن سینا، در زمانیکه بنده رئیس بهداری بودم و البته رئیس تامین اجتماعی، بیمارستان ابن سینا توسط سازمان تامین اجتماعی در حال ساخته شدن بود؛ بیمارستانی بزرگ در یک زمین ۱۳ هکتاری و ۵ سوله 2500 متری و شیشه های نشکن، فضای داخل اتاق ها متناسب با وضعیت بیماران روانی و خیلی از امکانات به صورت سانترال تعبیه شده بود، اتاقها هم به صورت چهار تخته و شش تخته قرار داده شده بود.
قبل از انتقال بیماران روانی به مرکز درمانی ابن سینا، این بیماران در بیمارستان رازی نگهداری می شدند که دارای فضای محدودی بود و در فصل سرما کابلهای برق آن که روی درختان قرار داشت معمولاً قطع میشد و بیماران از سرما یخ میزدند، من تصمیم گرفتم بیمارستان ابن سینا را برای این بیماران بگیرم ، نامه درخواستم را خدمت آقای مرندی بردم و ایشان بالای نامه من نوشتند که موافقت شد. در سال ۶۸ که من در تربت جام بودم، آقای دانش طی تماسی به من گفتند که بیماران روانی در بیمارستان رازی در حال یخ زدن هستند چه کنیم؟ گفتم برو بیمارستان ابن سینا را با مسئولیت من بگیر! و به این ترتیب ما مریضها را منتقل کردیم به بیمارستان ابن سینا. البته پیرو این اقدام از من شکایت شد و من به دادگاه رفتم، آقای قاضی فرمودند که به چه حقی شما بیمارستان ابن سینا را اشغال کردید گفتم که از نخست وزیر نامه دارم. دو سال بعد از این ماجرا ما توانستیم نامه ای به مجلس ببریم و به مبلغ ۶۵۰ میلیون تومان این بیمارستان را بخریم که اکنون چند هزار میلیارد تومان ارزش دارد.
بیمارستانی را هم با نام بیمارستان علوی از خیرین تحویل گرفتیم که در خیابان امام رضا۶۱ قرار دارد. یک طبقه به آن اضافه کردیم و تجهیزات بیشتری برای آن خریداری کردیم و تبدیلش کردیم به بیمارستان جراحی عروق که دو سال قبل ظاهرا تخلیه و به بیمارستان ولایت منتقل شده است.
بیمارستان دیگری که به دانشگاه دادیم، بیمارستان طالقانی در جاده قوچان بود. همچنین در زمانی که هیچ دانشگاهی در کشور پژوهشکده نداشت، من آمدم پژوهشکده فعلی (بوعلی) را راه اندازی کردم. در پژوهشکده بوعلی ۵ رشته اعم از ژنتیک، ایمونولوژی و... را راه اندازی کردیم، حدود ۴۰۰هزار دلار میکروسکوپ الکترونی خریدیم، اچ پی ال سی خریداری شد و وسایل کروماتوگرافی خریدیم تا بتوانیم پژوهش را انجام بدهیم. در واقع ما اولین دانشگاهی بودیم که پژوهشکده دایر کردیم و با تاسیس آن دانشکده ها جان گرفتند. بعد از ما آقای دکتر پزشکیان در تبریز هم دومین پژوهشکده را راه اندازی کردند و بعد هم سایر شهرها.
اما بعد از انتقال بیماران جذامی از بیمارستان طالقانی به بیمارستان هاشمینژاد، منازلی که در پشت بیمارستان بودند به این قضیه اعتراض کردند و ما دوباره دادگاهی شدیم. یک خانواده کویتی آمدند ساختمانی را با ۵۰ تخت ساختند و تختها که اضافه شد، من آنجا را برای شمال شهر به اورژانس جادهای تبدیل کردم. بعد از اینکه مقام معظم رهبری به مشهد آمدند ( که همزمان با ریاست دکتر رجبی بود)، مقرر شد که یک اورژانس جادهای در شمال شهر و یک اورژانس جادهای در جنوب شهر ساخته بشود. در آن زمان قرار بود که بیمارستان فارابی را بخرند به عنوان بیمارستان جادهای که من اعلام کردم چنین بیمارستانی برای این کار مناسب نیست و با خود فکر کردم که مریض از جاده میآید و طبیعتاً اورژانس باید او را به بیمارستان منتقل کند، لذا به مرحوم آقای دکتر افشار گفتم که برو بگرد و ۵۰ کیلومتر به ۵۰ کیلومتر اورژانس جادهای بساز. استاندار من را خواست و گفت شما پیگیر دو بیمارستان شمال و جنوب شهر هستید گفتم که برنامه بهتری را مد نظر دارم.
بعد از راهاندازی اورژانسها، دو Icu با تمام تجهیزات به بیمارستان امدادی اضافه کردم. مدت ها بعد وقتی آقایی به نام رسولی استاندار شد، یک روز من را به دفترش دعوت کرد و به محض ورودم مرا در آغوش گرفت و گفت من خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و ایشان فرمودند که دو بیمارستان شمال و جنوب چه شد؟ من گفتم انجام نشد چون رئیس دانشگاه مشهد نظر دیگری داشتند و مقام معظم رهبری فرمودند من نظر ایشان را قبول دارم. هرچه ایشان گفتن شما بپذیرید و به این ترتیب بیمارستانهای اورژانس جادهای هم احداث شد.
موضوع ساخت اورژانس عدالتیان هم از آنجا شروع شد که روزی آقای عدالتیان ( در سال ۱۳۸۵ ) پیش من آمد و گفت من ۸۰۰ میلیون نذر کردهام، برای بیمارستان امام رضا (ع) شما که قبلاً رئیس دانشگاه بودهاید بگویید که با این پول چه کاری میتوانیم در بیمارستان انجام بدهیم. در آن زمان من رئیس دانشگاه نبودم . این را هم در پرانتز عنوان کنم که من رشته طب اورژانس را در کشور را اندازی کردم. قبل از آن ما در کشور طب اورژانس نداشتیم و در سال ۷۵ این رشته در دانشگاه راه اندازی شد. در آن زمان من تعدادی از بزرگان پزشکی را جمع کردم و گفتم اگر ما میخواهیم اورژانس را بسازیم چه باید بکنیم؟ آقای دکتر ابوالقاسمی که رفته بود به آمریکا وقتی برگشت گفت من رشته طب اورژانس کار میکنم. پرسیدیم مگر اورژانس رشته دارد؟ گفت بله البته! در آمریکا این رشته وجود دارد.
ما نشستیم و برنامه ۴ ساله این رشته را نوشتیم، در آن زمان آقای مرندی وزیر بود و در جلسهای که با روسای دانشگاه برگزار شد من این برنامه را مطرح کردم، ابتدا رای نیاورد. آقای مرندی به دفاع از این برنامه پرداخت و گفت که در آمریکا برای رشته نوزادان اورژانس تشکیل شده که ۴۰ درصد مرگ و میر را کاهش داده و به این ترتیب دوباره رأی گیری کردند و این بار برنامه رأی آورد و به تصویب رسید؛ منتها تا چند سال دانشجو گرفته نشد، تا سال ۸۴ که 5 نفر از فارغ التحصیلان رشته طب اورژانس آمدند نزد من و درخواست کردند که مشهد بمانند. من فضایی را در درمانگاه مرکزی خالی کردم و ابلاغ مرا آقای دکتر ملکی رئیس وقت دانشگاه به عنوان مدیر گروه طب اورژانس زدند و ما مشغول به کار شدیم. البته بیش از ۱۸ مریض نمیتوانستیم ببینیم، چون فضا به شدت محدود بود و آقای عدالتیان که آمدند دریافتم باید چه بکنم؟ از بین ساختمان گوش و حلق و بینی و ساختمان قلب و عروق و زمینی که در نظر گرفته بودیم برای ساخت اورژانس، بر حسب ضرورت قرار شد که اورژانس ساخته شود؛ چون از همه مهمتر بود و فرایند ساخت آن آغاز شد، ۸۰۰ میلیونی که در سال ۱۳۸۵برای این موضوع هزینه شد در سال 1392 حدود 14 میلیارد تومن شد.
کارهای دیگری هم انجام شد که از جمله آن؛ توسعه بخش داخلی بیمارستان توسط دو خواهر کویتی بود و همچنین توسعه حاشیه پشت خیابان دکتر شیخ و احداث بانک پوست و استخوان. در انجمن روسای دانشگاههای کشور هم عضویت داشتم که اگر چه خودم فرصت نداشتم در آن حضور پیدا کنم، اما نماینده ای را می فرستادم تا ببینم در انجمن چه می گذرد.
در سالی که من معاون وزیر بودم، آقایی به نام فریور از آمریکا نزد من آمد و گفت ما یک تعداد پزشک مقیم آمریکا هستیم که میخواهیم به ایران بیاییم و در دانشگاه تهران کمک کنیم، گفتم از من چه میخواهید؟ گفت اینکه کمک کنید تا در فرودگاه ما را اذیت نکنند، چون برخی از ما پاسپورت آمریکایی داریم و برخی پاسپورت دوگانه. گفتم بسیار خوب... این آقا که رفت همکاران خود را از آمریکا بیاورد، من رئیس دانشگاه مشهد شدم و بعد از برگشت آنها از امریکا معاون وقت هم به آنها اجازه ندادند. اقای فریور با من تماس گرفت و گفت چه کنیم؟ گفتم اگر میتوانید بیایید به مشهد... جمعا 35 نفر بودند که از سال ۸۰ تا ۸۵ میآمدند به دانشگاه مشهد. یکی از چیزهایی که ما از آنها یاد گرفتیم همین طب اورژانس بود چون به ما اجازه نداده بودند که طب اورژانس را راه اندازی کنیم تا اینکه این چند نفر آمدند و طب اورژانس راهاندازی شد.
این آقایان هر ساله کنفرانسهایی را میگذاشتند و اینکه تواناییهای ما را میآمدند، میدیدند خیلی برایشان جالب بود. مثلاً یک بار که به بخش چشم رفته بودند و با همکاران صحبت کرده بودند، با تعجب می گفتند آقای دکتر شما در عرض ۱۰ دقیقه فلان عمل را انجام داید در صورتیکه ما یک ساعته هم نمیتوانیم آن را انجام دهیم و مثال هایی از این قبیل... از طرف دیگر همین آقایان خیلی از بچههای ما را به آمریکا میبردند مثل دکتر محراب، دکتر خادمی و کسانی دیگر که اینها را به آمریکا میبردند و با هزینه خودشان زمینه آموزش را برای آنها در بخش های مختلف درمانی فراهم میکردند. به خاطر دارم که پیوند کبد را ما با همراهی آقای دکتر حسین شکوه امیری که رئیس دپارتمان پیوند کبد در یکی از بیمارستانهای آمریکا بود در بیمارستان امام رضا (ع) شروع کردیم.
دانشگاه ما در سال ۱۳۸۲ در بین تمام دانشگاههای کشور اول بود. من به عنوان رئیس دانشگاه رتبه اول را کسب کردم و دانشگاههای تهران و شهید بهشتی دوم شدند. ما در بسیاری از موضوعات ۱۰ تا ۱۵ سال از دانشگاههای دیگر جلو بودیم. اولین سیستم کامپیوتر را من در سال ۶۷ آوردم؛ وقتی هنوز بحث کامپیوتر ناشناخته بود و اولین مرکز کامپیوتر را در بیمارستان امام رضا(ع) ما راه اندازی کردیم. نقشه آن را هم خودم طراحی کردم و بعد رفتم از آمریکا کامپیوتر بزرگ ( یعنی تقریباً به اندازه یک اتاق ) خریداری کردم به مبلغ ۳۷۰ هزار دلار.
در سالی که من رئیس یونسکو بودم، سازمان یونسکو هر ساله برنامه ای داشت به نام برنامه مشارکتی و ۱۰ هزار دلار برای برنامههای خوب جایزه اهدا میکرد. من به آقای مهندس حصیبیان گفتم که یک برنامه خوب بنویس که بتوانیم ۱۰ هزار دلار جایزه را بگیریم! ایشان برنامه را نوشت و این برنامه به تهران و سپس به پاریس و اصلاحاتی روی آن انجام شد. بعد فرستادیم به IIP مرکز برنامه بین الملل انفورماتیک، شش ماه بعد برای من نامه آمد که آقای بهرامی حدود ۴۱ طرح از تمام دنیا برای ما آمده و 29 طرح لیبل IIP را دارد و بین این طرحها برنامه شما اول شده و ۱۲۰ هزار دلار به آن جایزه تعلق میگیرد... ما این جایزه را گرفتیم و به دانشگاه دادیم.
اینترنت را هم برای اولین بار و زمانی که دانشگاههای دیگر هنوز اینترنت نداشتند در دانشگاه علوم پزشکی مشهد راه اندازی کردیم. همچنین اولین HISرا ما در کشور راه اندازی کردیم ( هاسپیتال اینفورمیشن سیستم ) و بعد از مشهد در سایر شهرهای ایران راهاندازی شد.
زمینی در چهارراه گلستان قرار داشت که صاحبان آن ( به نام آقای بزرگ زاده ) بنا داشتند آن را خوابگاه دانشجویی کنند، اما این فضا به دلیل موقعیت مکانی مناسب خوابگاه نبود، من از ایشان خواستم که تصمیم گیری برای استفاده از این زمین را به دانشگاه واگذار کنند و آنها هم پذیرفتند و ما با اجاره کردن این زمین توانستیم صندوق وام دانشجویی راه اندازی کنیم و در واقع از محل اجاره بهای آن به دانشجویان وام می دادیم. همچنین با شناسایی دانشجویان رتبه اول تا دهم دانشگاه، موقعیتی را برای آنها فراهم کردم که بتوانند دوره سربازیشان در دفتر خودم یا معاونت بهداشت دانشگاه بگذرانند، به این ترتیب سربازی شان که تمام میشد معمولا علاقمند میشدند که در دانشگاه بمانند و آنها را بورسیه میکردم برای خارج کشور، تنها دانشگاهی که ۹۰ درصد بورسیههای آن برگشت دانشگاه مشهد بود؛ این صحبت دکتر پزشکیان بود و من گفتم دلیلش این است که اولاً هر سال من یک نفر را میفرستم تا شرایط و وضعیت آنها را جویا شود و ایام عیدنوروز برای خانواده شان کادو میفرستادم، برای فرزندانشان عروسک میفرستادم و برای استادش در مناسبت کریسمس کادو میفرستادم و ثانیا دانشجو که برمیگشت برایش فضا و امکانات را تا حد ممکن فراهم میکردم و آنقدر به آنها اعتماد داشتم که برای فوق تخصص هم کمک شان میکردم.
دکتر بهرامی در کنار همه تلاش هایی که از به ثمر نشستن آنها با لبخند رضایت سخن می گوید، به آنچه که مجال تحقق و عملی شدنش به دلایل مختلف مهیا نشد هم اشاره و اظهار می کند: " یادم هست که در فضای پژوهشکدهی دانشگاه، باغ گیاهان دارویی را درست کردیم و به عنوان مثال فقط 16 گونه نعنا در آنجا کاشته بودیم. یک سوله داشتیم که در آن موز پرورش میدادیم، اما متاسفانه همه تعطیل شد. کارهای زیادی بود که فرصت پیگیری آن را پیدا نکردیم.
اولین نشریههای زنان، مامایی، علوم پایه و گوش و حلق و بینی را دانشگاه مشهد منتشر کرد. همینطور اولین نشریه کامپیوتر در پزشکی را ما راه اندازی کردیم. خیلی از همایش های ما اولین بار در کشور بود و بعد کشوری شد؛ مثل بیهوشی و احیا، دیدگاه اسلام در پزشکی طب و تصویر و... کتابخانه مرکزی وزارت بهداشت در بیمارستان امام رضا(ع) را تاسیس کردیم که ۱۳۰۰ عنوان مجله داشت. خیرین سلامت هم کمک کردند. یادم هست که یک گروهی را به نام گروه دوستداران دانشگاه تشکیل دادیم؛ از جمع آقایان مهندس مستشاری، مهندس حمیدی، چوپانکاره، توکلی زاده، مرحوم دکتر صراف، مهندس بحرینیان، مهندس علیزاده... و دو نفر از آنها را به رئیس جمهور معرفی کردم به عنوان عضو هیئت امنای دانشگاه که ابلاغ زده شد. با توجه به اینکه قبلاً با خیرین کار کرده بودم، یک موسسه نیکوکاری راه اندازی کردم با عنوان میزبانان خورشید که همچنان فعال است. من هنوز نماینده وزیر در امور افغانستان نیز هستم و از سال ۹۳ پزشکی افغانستان را زیر و رو کردیم. در حال حاضر در هرات افغانستان پیوند کلیه انجام میشود. اوایل کار ما از ایران نیروی متخصص میبردیم، اما الان خودشان این توانمندی را پیدا کردند. من ۳۰۰ پزشک افغانی را در رشتههای مختلف تخصصی و فوق تخصصی تربیت کردم.
دکتر عبدالله بهرامی در خصوص دیدگاهش نسبت به مقوله پزشکی و جایگاه و منزلت این حرفه هم حرف های شنیدنی دارد: " ابعاد پزشکی با هیچ یک از مشاغل دیگر قابل مقایسه نیست. امنیت سلامت مردم دست پزشکان است. به قول مرحوم دکتر قریب که می گوید " پزشک مال مردم است "، پزشک واقعی باید دنبال درمان مردم باشد؛ نه دنبال پول، طبیبی که دنبال پول باشد به عقیده من اصلا پزشک نیست. مرحوم دکتر پرتوی میگفت: آقایان مریض، مریض است و همراهی مریض هم مریض است چون در مورد سرنوشت کار بیمارش نگران است؛ مبادا با آنها بدرفتاری کنید. حوصله و صبر داشته باشید.
رئیس اسبق دانشگاه علوم پزشکی مشهد خطاب به روسای دانشگاه ها و دانشکده ها هم توصیه می کند:" با شاگردان و دانشجویان خود ارتباط برقرار کنید و به نخبگان بیشتر بها دهید. مشکلی اگر دارند، گرفتاری مالی یا هر چالش دیگر به آنها کمک کنید و نگذارید که هدر بروند. وقتی که فارغ التحصیل شدند در خصوص به کارگیری و تخصصی که دارند، کمکشان کنید. دانشجویان به استادان خود نگاه میکنند و از آنها می آموزند.